رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

دختري از آسمان

تولد پدر

امروز تولد پدر بود ما هم از صبح مشغول کارهای تولد بودیم شما هم خانم بودی من به کارهام رسیدم ته چین مرغ با سوپ ورمیشل سالاد و ژله داشتیم همراه با سفره افطار خیلی خسته شدم با این حال خوب بود فقط به جای اینکه به من و پدر خوش بگذره از هم دلگیر هم شدیم الانم که دارم مینویسم خیلی ناراحتم دیگه اون توانایی های گذشته رو ندارم و رسیدگی به شما وقت زیادی ازم میگیره ، با اینکه سعی میکنم وظایف ام به عنوان دختر مادر و پدرم، خواهر برادرانم، همسر پدرت و مهمتر از همه مادرانگی شما رو به خوبی انجام بدم اما باز کم میارم ، ببخش امشب کم دیدمت و سرگرم مهمونی بودم دلتنگت شدم مثل فرشته ها خوابیدی خواب های رنگی ببینی دخترم . امیدوارم سال بعد روز تولد بهتری داشته باشیم...
21 مرداد 1392

فوری ...

نمیشد نیام و نگم که چقدر ناز شدی سریال شمس العماره می دیدیم آهنگش رو دوست داری باهاش دس دسی میکنی و با ذوق میخندی  بیشتر مواقع میای دنبالم و بین دست و پاهام میچرخی خودت رو لوس میکنی خیلی مزه میده ... خیلی خوشمزه شدی دخترم ... خوردنی من ... 
13 تير 1392

شناخت

دخترم این هفته دیگه به طور کامل من رو میشناسی دنبالم گریه میکنی میخوای بیای بغلم و سرت رو بین سینه ام فشار بدی آخ که چه حالی داره ...  پدرت هم میشناسی و از دور براش لبختد میزنی اون هم حسابی خوشحال میشه... با وجودی که تنها نمی مونی و دوست داری پیشت باشم من هم به کارهام نمیرسم اما خوشحالیم چون میدونیم دلمون برای این روزها تنگ میشه. خیلی عاشقتم  پل میزیی و جلو عقب میری با کلی ناز و اشوه دلبری میکنی قربونت برم... شاد و سلامت باشی      ...
13 تير 1392

شیرانه

دخترم الان که دارم برات مینویسم خیلی قشنگ بهم چسبيدی داری شیر میخوری ، واقعا لذت بخشه . دودستی من رو گرفتی فرار نکنم ! بیدار هم شدی . . .
23 اسفند 1391

عاشقانه

امروز بیشتر از هر روز از خدا برای این عاشقانه ترین غزل زندگیمون تشکر میکنم ... ای تمام عاشقانه های ما دوستت داریم ... 
14 اسفند 1391

آغاز

تا حالا فکر میکردم دختری از آسمانم اما امروز متوجه شدم دخترم دختری ار آسمانه ... شاید روزی اون هم متوجه بشه که دخترش دختری از آسمانه ... در هر حال آسمان من برایت آغاز میکنم . . .       ...
25 بهمن 1391