تولد پدر
امروز تولد پدر بود ما هم از صبح مشغول کارهای تولد بودیم شما هم خانم بودی من به کارهام رسیدم ته چین مرغ با سوپ ورمیشل سالاد و ژله داشتیم همراه با سفره افطار خیلی خسته شدم با این حال خوب بود فقط به جای اینکه به من و پدر خوش بگذره از هم دلگیر هم شدیم الانم که دارم مینویسم خیلی ناراحتم دیگه اون توانایی های گذشته رو ندارم و رسیدگی به شما وقت زیادی ازم میگیره ، با اینکه سعی میکنم وظایف ام به عنوان دختر مادر و پدرم، خواهر برادرانم، همسر پدرت و مهمتر از همه مادرانگی شما رو به خوبی انجام بدم اما باز کم میارم ، ببخش امشب کم دیدمت و سرگرم مهمونی بودم دلتنگت شدم مثل فرشته ها خوابیدی خواب های رنگی ببینی دخترم . امیدوارم سال بعد روز تولد بهتری داشته باشیم...
نویسنده :
Zohreh Salem
14:51