رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دختري از آسمان

بهارانه

سلام دخترا بهار داره میاد ی بهار قشنگ ... با وجود شما دوتا گل قشنگترم میشه... خانواده این روزها سرشون شلوغه من که سرگرم استخر و بیمارستانم ، پدرتون هم بعد حابجایی صبح زود میره اخرشب میاد دلتنگشیم، خاله سارا تهران اومده رها خوشحاله، دایی و زن دایی سرگرم جمع و جور کردنن اخ که چقدر دلتنگ میشیم وقتی برن... امیدوارم بهار زیبایی در انتطارمون باشه و بعد تولد رزا روزای بهتری هم داشته باشیم... خلاصه حالمون خوب خدا رو شکر...
24 اسفند 1393

حال خوش

سلام ب دخترای گلم مامان این روزا حالش بهتره ماه های سخت و پرفشار اول بارداری تموم شده و من ارومتر شدم جالبه همش دارن با خودم میگم این منم یا اونم مادر عصبی و خسته من بودم...؟ رها جونم شاید اگر شرایطمون بهتر بود از پوشک گرفته شده بودی اما حیف نشد و هروقت یادش میفتم ناراحت میشم ی ماه سخت بهمون گذشت و موفق نشدیم. رزا جونم با اینکه کمتر فرصت دارم بهت فکر کنم اما تمام تلاشم رو برای تولدت دارم میکنم تا امادت باشیم امیدوارم خیلی سخت نگذره.   سه روز در هفته کلاس های رها رو میریم که خیلی خوش میگذره ی جورایی خودم بیشتر ب این کلاسا عادت کردم انگار ... زمستون گرم هم با همه بدیش فرصت بیرون رفتن ب ما داده حالا گاهی با تاکسی میریم گاهی اتوبوس ...
14 بهمن 1393

رزا رزا ...

سلام نی نی تو دلم مادرجون گاهی یادم میره به خودمون فکر کنم ولی زمان بارداری رها هم همین بود ومن بعد از زایمان تازه متوجه وجود نازنین رها شدم اینبار هم انگار قراره تکرار بشه... تکون ها و لگدهات مثل خواهرجونت میمونه امیدوارم خیلی خیلی شیطون نباشی که نفهمم چجوری میگذره. استخر بیمارستان صارم تعطیله بطور موقت و منتظرم تا باز شه باهم بریم ورزش و شنا خوش بگذره...   سعی کن خوش خواب باشی مادر چون مشکل کم خوابی خیلی مارو اذیت میکنه... 
22 دی 1393

شیرین شیرین بابا

سلام سلام سلام   یعنی ی بابایی شدی رها نگو و نپرس... دوست داری کارهات رو انجام بده یعنی مجبورش میکنی که انجام بده حرفهای منم براش تکرار میکنی دیشب میگفتی بهش به چاقو دست نزنیا دستت میبره تیزه.......... البته دعواتونم میشه ها موقع مسواک زدن یا خوابیدن که اشکال نداره اونم قشنگی خودش رو داره. منم که حسابی قلمبه شدم دارم منفجر میشم شما ام منتظر خواهرت هستی تا برات هدیه ماشین و بستنی بیاره امیدوارم با تولد رزا خیلی دچار مشکل نشیم و شما بتونی با شرایط جدید کنار بیای.   شیرین شیرین خانم حرف ها و کارهات لبخند رو روی لب های ما میاره و از همیشه خوشحال ترمون میکنه خداروشکر روزها و ماه های سخت رو پشت سر گذاشتیم الان حالمون بهتره دلم ...
22 دی 1393

روزهای زمستانی

سلام دخترای گلم پاییز هم تموم شد... هرچند اخرش با اتفاقی که برای رها افتاد خیلی سخت گذشت اما باز هم مثل همیشه  دوست داشتنی بود .   وقتی برای ملاقات پرستو رفته بودیم خونه دایی مهدی شما و اوا مشغول بپر بپر بودید که سرت خورد به رادیاتور و شکافت...وای خیلی حالمون بد شد خیلی وحشتناک بود لباست غرق خون شد بردیمت بیمارستان آتیه و به طرز دردناکی بخیه زدن من که طاقت نیوردم و اومدم بیرون پدرت کنارت بود... همه اومدن بیمارستان برای دیدنت خداروشکر زود مرخص شدی اومدیم خونه. ولی خیلی اذیت شدی مهربان دخترم   حالا امروز باید بریم بخیه هات رو بکشیم امیدوارم دوباره اذیت نشی. این روزا حالم بهتره به مراتب شما و پدرت هم حالتون خوب یکم البت...
3 دی 1393

نی نی دوم

تصمیم گرفتم همین جا بنویسم حالا که مشخص شد این نی نی هم به شکر خدا دختر خانمه اینجا میشه وبلاگ دخترانی از آسمان... اسم وبلاگ خیلی قبل تر ها برای وبلاگ خودم بود ولی الان دوتا فرشته گل مالکش هستن یکی رها خانم یکی هم رزا خانم...   برای نی نی دوم دخترم وقتی که تو فکر انتخاب اسم بودم ، چون این دفعه نوبت من بود ، میخواستم با رها هماهنگی داشته باشه از عطر خوش رها الهام گرفتم و نام خوشبوی گل سرخ رو برات انتخاب کردم امیدوارم دوست داشته باشی راستش خیلی کار سختیه اون دفعه به هادی واگذار کردم.   افکار مختلفی تو سرم میاد و میره، در کل حال جسمی و روحی مناسبی هم ندارم نمیدونم چی قراره پیش بیاد ولی میدونم با تولدت همه چیز تغییر میکنه...
4 آذر 1393

برگشت به پوشک

دخترم بعد از ی ماه سخت تلاش با اینکه پیشرفت خوبب داشتی اما تکرر ادرار گرفتی و هردومون از دستشویی رفتن خسته و عصبی شدیم این شد که دوباره پوشکی شدی اعصابم خیلی بهم ریخت ولی الان بعد ی هفته که دوباره ارامش به خونمون برگشته به ایت نتیجه رسیدم که زود بود و شما هنوز امادگی کامل نداری.   هنوز تصمیم نگرفتم برای نی نی بعدی هم وبلاگ درست کنم یا همینجا برای هردوتون بنویسم...  
4 آذر 1393

از پوشك گرفتن

سلام قريب ي هفته ست خودت نزاشتي پوشكت كنم منم فرضت رو مناسب ديدم براي اين پروژه سخت روزاي اول كارمون زياد بود و حسابي خونه رو ابياري كردي ولي الان وضعيت بهتره و مياي ميگي كمتر از دستت در ميره خداروشكر زود متوجه شدي يكم مشكلات هست هنوز كه ياد نگرفتي منو عصباني ميكنه و مجبور ميشم باهات خشونت كنم خودتم ميدوني چقدر از اين كار متنفرم  الان خوابوندمت ولي از تمام صبح تا ظهر بايد ازت عذرخواهي كنم خيلي بهت فشار اوردم حتي ي كوچولو به پشتت زدم چون بدون شورت اومدي بيرون روي سراميك جيش كردي از خودم و مادر بودنم شكايت دارم اينكه ظرفيتم به اندازه نيست و زود خالي ميكنم اينكه تو خوبي و من باهات بدي ميكنم شرمنده ام دخترم اميدوارم يادت نمونه و من ...
4 آبان 1393

دو سالگي خوب شيرين عالي

واي واي واي باور نكردني اين روزها خيلي عالي داره ميگذره   اول اينكه شيرين شيرين حرف ميزني و جمله ميگي مثل بابا سوسك كشت ، من جي جي پوشيدم، طرلان خرگوش خوند، استخر توپ لالالالالا   دوم اينكه براي خونه خريد كرديم تا تولدت همه چي اماده باشه مراسم هم خيلي خوب برگزار شد بهمون خوش گذشت امروزم رفتيم اتليه چه عكساي نازي انداختيم هوا هم عالي بود پاييز قشنگي شده ي شب هم باهم رفتيم كفش بخريم خيلي ذوق داشتي هي انتخاب ميكردي نظر ميدادي و ي جور حس مادر و دختري بهم دست داد كه تا ابرها بردتم هرچند بخاطر شرايطم و ني ني دوم گاهي خسته و بي حوصله ام و باهات بداخلاقي ميكنم ولي هيچوقت ذره اي از دوست داشتنم كم نميشه اميدوارم من رو ببخشي دو...
25 مهر 1393

شروع دوباره

مادر جونم تازه متوجه شدم دوباره آغاز شده وجود جديدي در وجودم آغاز شده هنوز نميدوم بايد خوشحال باشم يا ناراحت ... دلتنگ و دلگير ترم از هميشه دارم تلاش ميكنم مهربان تر باشم از هميشه و چه خوب كه همچنان جريان دوست داشتنت در رگهايم جريان دارد.   اين روزاها بيشتر از داشتنت خوشحالم چون دار وندارم شدي ...  كوچولوي خواستني من 
1 شهريور 1393