رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

دختري از آسمان

مامانم میگه ناشکری

نمیدونم راست میگه یا نه اما من فقط از سر خستگی میگم و مینالم وگرنه از سلامتیمون خدارو شاکرم با وجود چند اتفاق ناگوار پشت سرهم افتاده از جمله زمین خوردن رزا و عفونت چشم هامون اما الان داریم تازه روبراه میشیم و خدارو شکر میکنیم که بخیر گذشت. ولی نمیدونم باید چه کنیم هیچ جوره رها حرف گوش نمیده کم کم داره کارمون بالا میکشه، رزا هم هنوز چهاردست و پا نمیره بلا تکلیف مونده ففط میگه بغل... حسابی کلافه کننده شده بیشتر اوقات در حال غر زدن و بداخلاقی ام دوست ندارم  اینجوری باشم ولی هنوز نتونستم کنترل کنم اذ دست رها موندم خدا بداد اینده برسه ... امیدوارم بهتر بشه اما میترسم نشه!!! در هرحال دور خودمون میچرخیم، کتاب خوندن یکم حالمو بهتر میکنه و م...
12 دی 1394

خشم

نمیفهمم چرا انقدر هممون خشم داریم، خشن هستیم و پرخاشگری داریم... خودم از همه بیشتر با وجود همه تلاش ها باز گاهی خراب میکنم و تا چند روز بهم ریخته ام. . . بنظرم رها هم خیلی گستاخ و لجباز شده بیشتر از گاهی باهم جنگ داریم هرچند بازنده منم چون نباید جنگی باشه باید بالغانه رفتارکنم تا کودکی رها رو کنترل کنیم اما نه من نه هادی نمیتونیم هنوز خودمون کودک درون لجبازی داریم که گاهی خرابکاری میکنه با رهای سه ساله مبارزه نابرابر میکنه... بعد از شکست هام دیگه هیچ چیز مثبتی نمیبینم همه چیز تاریک و سیاه میشه غم وجودمو میگیره پشیمونی بیخیالم نمیشه و کاش و کاشکی ها میان سراغم که ای کاش مادر بهتر و ارام تری بودم ای کلش مقوای دیواری ام سفید میبود نه اینکه ...
11 آذر 1394

چه دیر...

سلام  چه دیر شد ... خیلی وقته که نیمدم ... ی مدت اوضاع خوب بود استخر میرفتیم‍ و مشاوره داشتیم بهتر شده بودیم اما باز بهم ریخته شدیم کار پدرتون یکم مشکلات جسمی من دوباره حساسیت رها به شرایط و تشخیص آلرژی رزا و خلاصه این داستان ها آشفته مون کرد اما داریم کنترل میکنیم ... ب قول رها تلاااااش میکنیم. رژیم رزا اذیت کنندست اینبار توان و اراده قبل رو ندارم از طرفی دلم نمیاد از شیر بگیرمش...  رها دو سه روزیه مهد میره خداروشکر بدون ناراحتی بوده... اتفاف خوب از پوشک کرفتن رها بود که بعد از دو ماهگی رزا فقط چند روز طول کشید اعتماد بنفس بهم داد . در کل زندگی سخت شده دهه سی داره تموم میشه و ما درحال تغییر هستیم ...   ...
7 مهر 1394

روزهای چهار نفری ما

سلام دخترای گل مامان خیلی وقت فرصت نکردم بیام براتون بنویسم انقدر که از صبح تا شب برام برنامه دارید وقتی برای خودم نمیمونه... گاهی خوبیم گاهی بد... رهای مامان زیاد بهانه میگیره ب همه چی گیر میده ،رزا هم خواب روزش درست نیست انرژی زیادی میبره خداروشکر شب ها رو میخوابه ( البته هنوز)  امروز ک خیلی داغون بود من و پدرتونم اختلاف پیدا کردیم خستگی هامون زیاده شما هم انرژی زیادی میخواید نمیرسیم ... امیدوارم روزهای بهتری برامون در انتظار باشه بهتر از الان با سلامتی و شادمانی... دوستتون دارم  
16 تير 1394

رزا خانم دنیا اومدن

سلام به دخترای گلم بالاخره رزا خانم ما هم یازده شب بیست و هشتم فروردین ماه بعد چند ساعت درد شدید دنیا اومدن خیلی با عجله ... به تخت زایمان نرسیده یکم سرمون شلوغ پلوغ شده از خواب و استراحت افتادیم اما خوب وجود شما دخترها شادی و شیرینی خونمونه من و پدرتون عاشقتونیم...   ...
2 ارديبهشت 1394

روز مادر

خوشحالی نداره، مادر شدن من برام خوشحالی نداره انقدر که شرمنده ام از رها نمیدونم ب رزا چی باید گفت از اینکه انچنان که باید نیستم و این روزهای اخر نزدیک زایمان چنان بهم ریخته ام که مدام با دختر گلم دعوا میکنم ... ی دنیا ای کاش هست که پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم  روزای سختی شده هیچکدوم حوصله نداریم هروقت من بی حوصله ام بقیه ام بی حوصله میشن انگار و کلن میریزیم بهم حالا تازه باید نشست و منتظر اتفاقات بزرگتری هم بود که امیدوارم از پسش بربیایم... رها جونم ببخش ارامشت برای ی مدت از بین خواهد رفت ببخش اگر مادر خوبی نیستم ببخش ما رو دخترم ....  ...
22 فروردين 1394
1