رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

دختري از آسمان

شرمندگی

عنوانی بهتر از این ساعت دوازده شب ی روز گرم تیر ماهی پیدا نکردم که بی حوصلگی ها و بداخلاقی هام رو توصیف کنه... از اون دست روزایی که خودم کم خوابم شماها هم بدخوابید از شما نق و گریه از من هوار و غصه ... با وجود همه تلاش هایی که میکنم سرحال و با انرژی باشم فریاد نزنم کنترل داشته باشم باز گاهی از دستم در میره ... شرمنده ام ببخشید اونجور که باید باشه نیست ... خوب اگر بهتر بخوابید و بخورید کمتر نق دارید روز بهتری میشه برامون اما حیف برنامه تون میریزه بهم ی وقتایی ...   رهای سه سال و هشت ماه من رزای چهارده ماهه ی من عاشقتونم  بعد مدت ها اومدم اینجا بگم شاید براتون بمونه شاید ی روزی که مادر شدید بهتر از من باشید امیدوارم اون موقع یک...
14 تير 1395

زنانگی

همیشه یکی از دغدغه هام این بود چه تصویری از زن برای دخترها ساخته میشه ... از کجا شروع میشه این فکر که باید مورد توجه باشن وابسته وابشن چی میشه استقلال یادشون میره .من خودم با وجود استقلال ها و ازادی هایی که دارم گاهی باز احساس ضعف و نابرابری دارم دوست ندارم تصویر غلطی برای دخترای نازم ساخته بشه دوست دارم صفحه سفید ذهنشون تو این مورد رنگی باشه قشنگ باشه ... یکم مطالعه حتمن کمک میکنه ولی از شرایط محیطی نمیشه گذشت که تاثیر زیادی داره اون رو چه کنم... ... ...   بعد مدت ها چه یهویی ... عاشقتونم دخترای مامان  ...
20 فروردين 1395

مامانم میگه ناشکری

نمیدونم راست میگه یا نه اما من فقط از سر خستگی میگم و مینالم وگرنه از سلامتیمون خدارو شاکرم با وجود چند اتفاق ناگوار پشت سرهم افتاده از جمله زمین خوردن رزا و عفونت چشم هامون اما الان داریم تازه روبراه میشیم و خدارو شکر میکنیم که بخیر گذشت. ولی نمیدونم باید چه کنیم هیچ جوره رها حرف گوش نمیده کم کم داره کارمون بالا میکشه، رزا هم هنوز چهاردست و پا نمیره بلا تکلیف مونده ففط میگه بغل... حسابی کلافه کننده شده بیشتر اوقات در حال غر زدن و بداخلاقی ام دوست ندارم  اینجوری باشم ولی هنوز نتونستم کنترل کنم اذ دست رها موندم خدا بداد اینده برسه ... امیدوارم بهتر بشه اما میترسم نشه!!! در هرحال دور خودمون میچرخیم، کتاب خوندن یکم حالمو بهتر میکنه و م...
12 دی 1394

خشم

نمیفهمم چرا انقدر هممون خشم داریم، خشن هستیم و پرخاشگری داریم... خودم از همه بیشتر با وجود همه تلاش ها باز گاهی خراب میکنم و تا چند روز بهم ریخته ام. . . بنظرم رها هم خیلی گستاخ و لجباز شده بیشتر از گاهی باهم جنگ داریم هرچند بازنده منم چون نباید جنگی باشه باید بالغانه رفتارکنم تا کودکی رها رو کنترل کنیم اما نه من نه هادی نمیتونیم هنوز خودمون کودک درون لجبازی داریم که گاهی خرابکاری میکنه با رهای سه ساله مبارزه نابرابر میکنه... بعد از شکست هام دیگه هیچ چیز مثبتی نمیبینم همه چیز تاریک و سیاه میشه غم وجودمو میگیره پشیمونی بیخیالم نمیشه و کاش و کاشکی ها میان سراغم که ای کاش مادر بهتر و ارام تری بودم ای کلش مقوای دیواری ام سفید میبود نه اینکه ...
11 آذر 1394

چه دیر...

سلام  چه دیر شد ... خیلی وقته که نیمدم ... ی مدت اوضاع خوب بود استخر میرفتیم‍ و مشاوره داشتیم بهتر شده بودیم اما باز بهم ریخته شدیم کار پدرتون یکم مشکلات جسمی من دوباره حساسیت رها به شرایط و تشخیص آلرژی رزا و خلاصه این داستان ها آشفته مون کرد اما داریم کنترل میکنیم ... ب قول رها تلاااااش میکنیم. رژیم رزا اذیت کنندست اینبار توان و اراده قبل رو ندارم از طرفی دلم نمیاد از شیر بگیرمش...  رها دو سه روزیه مهد میره خداروشکر بدون ناراحتی بوده... اتفاف خوب از پوشک کرفتن رها بود که بعد از دو ماهگی رزا فقط چند روز طول کشید اعتماد بنفس بهم داد . در کل زندگی سخت شده دهه سی داره تموم میشه و ما درحال تغییر هستیم ...   ...
7 مهر 1394

روزهای چهار نفری ما

سلام دخترای گل مامان خیلی وقت فرصت نکردم بیام براتون بنویسم انقدر که از صبح تا شب برام برنامه دارید وقتی برای خودم نمیمونه... گاهی خوبیم گاهی بد... رهای مامان زیاد بهانه میگیره ب همه چی گیر میده ،رزا هم خواب روزش درست نیست انرژی زیادی میبره خداروشکر شب ها رو میخوابه ( البته هنوز)  امروز ک خیلی داغون بود من و پدرتونم اختلاف پیدا کردیم خستگی هامون زیاده شما هم انرژی زیادی میخواید نمیرسیم ... امیدوارم روزهای بهتری برامون در انتظار باشه بهتر از الان با سلامتی و شادمانی... دوستتون دارم  
16 تير 1394

رزا خانم دنیا اومدن

سلام به دخترای گلم بالاخره رزا خانم ما هم یازده شب بیست و هشتم فروردین ماه بعد چند ساعت درد شدید دنیا اومدن خیلی با عجله ... به تخت زایمان نرسیده یکم سرمون شلوغ پلوغ شده از خواب و استراحت افتادیم اما خوب وجود شما دخترها شادی و شیرینی خونمونه من و پدرتون عاشقتونیم...   ...
2 ارديبهشت 1394

روز مادر

خوشحالی نداره، مادر شدن من برام خوشحالی نداره انقدر که شرمنده ام از رها نمیدونم ب رزا چی باید گفت از اینکه انچنان که باید نیستم و این روزهای اخر نزدیک زایمان چنان بهم ریخته ام که مدام با دختر گلم دعوا میکنم ... ی دنیا ای کاش هست که پاک میکنم مینویسم و پاک میکنم  روزای سختی شده هیچکدوم حوصله نداریم هروقت من بی حوصله ام بقیه ام بی حوصله میشن انگار و کلن میریزیم بهم حالا تازه باید نشست و منتظر اتفاقات بزرگتری هم بود که امیدوارم از پسش بربیایم... رها جونم ببخش ارامشت برای ی مدت از بین خواهد رفت ببخش اگر مادر خوبی نیستم ببخش ما رو دخترم ....  ...
22 فروردين 1394

بهارانه

سلام دخترا بهار داره میاد ی بهار قشنگ ... با وجود شما دوتا گل قشنگترم میشه... خانواده این روزها سرشون شلوغه من که سرگرم استخر و بیمارستانم ، پدرتون هم بعد حابجایی صبح زود میره اخرشب میاد دلتنگشیم، خاله سارا تهران اومده رها خوشحاله، دایی و زن دایی سرگرم جمع و جور کردنن اخ که چقدر دلتنگ میشیم وقتی برن... امیدوارم بهار زیبایی در انتطارمون باشه و بعد تولد رزا روزای بهتری هم داشته باشیم... خلاصه حالمون خوب خدا رو شکر...
24 اسفند 1393