رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

دختري از آسمان

معذرت

دخترم معذرت برای همه غفلت هایم معذرت برای همه ناملایماتم معذرت ... از اینکه نمیتونم گاهی خودم رو کنترل کنم معذرت میخوام شاید لیاقت داشتن فرشته کوچولویی مثل شما رو ندارم ... معذرت   هیچ وقت فکر نمیکردم مادر تا این حد خوشبخت از داشتن فرزندش باشه و بدبخت از داشتن احساساتش...   امروز هفت ماهت تموم شد ... هفت ماه قشنگ که بزرگترین اشتباهم سوراخ کردن گوشت بود امیدوارم من رو ببخشی و راضی باشی. برات مثل همیشه آرزوی سلامتی و سعادت دارم ...  ۹۲.۲.۲۰ ...
21 مرداد 1392

پیشرفت

دختر قشنگم خیلی پیشرفت کردی از هر دو طرف غلط میزنی ی کوچولو میشینی و سینه خیز عقب میری فاصله ای تا چهار دست و پا رفتن نداری ... تو روز یکم غر میزنی و تنها نمیمونی دوست داری بیشتر کنارت باشم من هم سعی میکنم زیاد تنها نمونیم که حوصلمون سر بره اینور اونور میرم ... عاشق خندیدن و گرییدنتم ...  دیشب خونه عمواینا گلنار خانم گوشت رو سوراخ کرد راستش تا الان دوست نداشتم گوشت رو سوراخ کنم میخواستم خودت انتخاب کنی اما فکر کردم شاید اون موقع دیر باشه الان که یادت نمیمونه به همین دلیل دردش رو تحمل کردم و کردی. فعلا که هر دومون سرماخوردیم بی حال و روزیم ... اما در کنار سختی ها خوش هم میگذرونیم .   امشب در حال گریه ماماماماما گفتی که خیل...
21 مرداد 1392

فاصله

و اينجا فاصله ايست ، خط چيني از زندگي   گل دخترم ناز دخترم نازنينم روز به روز شيرين تر ميشي و كار ما مشكل تر چون اين شيريني همون شيرينيه كه وقتي از دستتون ناراحت و عصباني ميشيم باعث ميشه خودمون رو كنترل كنيم وگرنه معلوم نيست چه اتفاقي ميافته ! امروز باهم يكم درگير بوديم تا شما بخوابيد شب هم كه افطار دعوت داشتيم با كلي خستگي و عجله رسيديم خوش گذشت شما ميخواستي همه چي بخوري كه نميشد برات خوب نبودن گلم ببخشيد، به اميد خدا اين حساسيت هم خوب ميشه همه چي ميخوري . اميدوارم به زودي اين فاصله ها برداشته بشه تا شما هم در ارامش بيشتري زندگي كني. ۹۲.۴.۲۸ ...
21 مرداد 1392

چرا . . .

چرا مادر شدم واقعا چرا خدايا چرا من در توانم نيست از پسش بر نميام نميتونم مادر خوبي باشم كار سختيه اي واي دختر عزيزم ببخش كه امشب صداي مشاجره ما گوش لطيفت رو خراشيد و روحت رو آزار داد سعي ميكنم تكرار نشه . . . اي همه هستي من براي تو زندگي ميكنم نفس هايم با نفس هايت شمرده ميشه و قلبم با قلبت ميتپه، ميخوام مادر خوبي برات باشم اما انگار نميتونم گاهي كم ميارم و كنترل خودم رو از دست ميدم من رو ببخش. باز هم معذرت . . . ۹۲.۴.۲۴
21 مرداد 1392

تولد پدر

امروز تولد پدر بود ما هم از صبح مشغول کارهای تولد بودیم شما هم خانم بودی من به کارهام رسیدم ته چین مرغ با سوپ ورمیشل سالاد و ژله داشتیم همراه با سفره افطار خیلی خسته شدم با این حال خوب بود فقط به جای اینکه به من و پدر خوش بگذره از هم دلگیر هم شدیم الانم که دارم مینویسم خیلی ناراحتم دیگه اون توانایی های گذشته رو ندارم و رسیدگی به شما وقت زیادی ازم میگیره ، با اینکه سعی میکنم وظایف ام به عنوان دختر مادر و پدرم، خواهر برادرانم، همسر پدرت و مهمتر از همه مادرانگی شما رو به خوبی انجام بدم اما باز کم میارم ، ببخش امشب کم دیدمت و سرگرم مهمونی بودم دلتنگت شدم مثل فرشته ها خوابیدی خواب های رنگی ببینی دخترم . امیدوارم سال بعد روز تولد بهتری داشته باشیم...
21 مرداد 1392

فوری ...

نمیشد نیام و نگم که چقدر ناز شدی سریال شمس العماره می دیدیم آهنگش رو دوست داری باهاش دس دسی میکنی و با ذوق میخندی  بیشتر مواقع میای دنبالم و بین دست و پاهام میچرخی خودت رو لوس میکنی خیلی مزه میده ... خیلی خوشمزه شدی دخترم ... خوردنی من ... 
13 تير 1392

شناخت

دخترم این هفته دیگه به طور کامل من رو میشناسی دنبالم گریه میکنی میخوای بیای بغلم و سرت رو بین سینه ام فشار بدی آخ که چه حالی داره ...  پدرت هم میشناسی و از دور براش لبختد میزنی اون هم حسابی خوشحال میشه... با وجودی که تنها نمی مونی و دوست داری پیشت باشم من هم به کارهام نمیرسم اما خوشحالیم چون میدونیم دلمون برای این روزها تنگ میشه. خیلی عاشقتم  پل میزیی و جلو عقب میری با کلی ناز و اشوه دلبری میکنی قربونت برم... شاد و سلامت باشی      ...
13 تير 1392

شیرانه

دخترم الان که دارم برات مینویسم خیلی قشنگ بهم چسبيدی داری شیر میخوری ، واقعا لذت بخشه . دودستی من رو گرفتی فرار نکنم ! بیدار هم شدی . . .
23 اسفند 1391