رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

دختري از آسمان

راه رفتن

واي من همين الان دو سه قدم به تنهايي برداشتي تا به توپ برسي خيلي هيجان انگيز بود ، خيلي خوشحالم كه داري راه ميافتي دخترم بوس براي تو
5 مهر 1392

مادر تنها

امروز خدا لبخند زيباي دخترم رو به من هديه داد وقتي كه ناآرام بودم . . . اميدوارم كه لياقتش رو داشته باشم دخترم عزيزتر از جانم اميدوارم لياقت مادربودنت را داشته باشم .
4 مهر 1392

قدم ...

و دخترم اولین قدم های وابسته ات رو برداشتی ... فاصله ای تا راه رفتن نداری تلاش کن مهریانم ... امروز دور میز گرد حسابی چرخیدی و من خیلی لذت بردم که مرحله دیگه ای رو با موفقیت طی کردی .. امیدوارم همین جور موفق و سلامت پیش بری ...  این روزها حسابی حرف میزنی و منطورت رو به خوبی بیان میکنی ... کلمه هایی مثل ماما ... بابا ... به به ... دایی ... نه ... و کلی صوت قشنگ دیگه واقعا دوست داشتنی هستی با این شیرین زبونی ت ... ار اونجایی که خانم تشریف دارید ما زیاد به گردش و تفریح میریم و بهمون خوش میگذره ... چند روز پیش هم برای اولین بار تنهات گذاشتم پیش مادر و پدر جون با مریم رفتم استخر که خیلی عالی بود خیلی به این تفریح احتیاج داشتم روحیه گرفتم...
21 شهريور 1392

دشواری مادرانه پدرانه

عزیز دلم هفته پیش تب کرده بودی و ما نگرانت بودیم ... دکتر گفت عفونت وبروسیه و دوره اش باید بگذره که سه روز طول کشید تا بهتر بشی خیلی بی حال شده بودی حرکت نمیکردی و فقط خوابیده بودی ... خدا رو شکر الان بهتری ... فوق العاده دوست داشتنی شدی صدا های قشنگی در میاری و با همه زودی دوست میشی  از چیزی خوشت بیاد دس دسی میکنی براش اما تا ی لحضه ازت دور میشم گریه میکنی    راستی دیشب رفته بودیم تولد پارسا جون ار بچه های کلوپ آلرژی خیلی بهمون خوش گذشت شما هم برای خودت دوستای خوبی پیدا کردی ... باهاشون بازی کردی با اینکه از همه کوجیکتر بودی قربونت برم ...   ۹۲.۴.۱۳ ...
21 مرداد 1392

سمفونی دستهایت

صدای دستهایت بر روی سرامیک خانه دیشب سمفونی ای نواخت بر قلبمان به زیبایی سمفونی رقص برگ ها در باد . . . دیشب با اینکه خواب بودی صدایی شنیدم صدای دستهات روی سرامیک وقتی داشتی چهار دست و پا بیرون میومدی و به من و پدرت که در هال خونه نشسته بودیم نگاه میکردی و میخندیدی ، دیشب خاطره ای شیرین در ذهن و قلبمان به یادگار موند که هرگز از یادمان نخواهد رفت. عزیز دلم مادر شیرین تر از شیرین عاشقانه عاشقانه دوستت دارم هر لحظه در وجودت زندگی میکنم و ارزومند سلامتی و شادی ات هستم. اینم ی عکس از خودت و دختر دایی آوا جون ۹۲.۴.۱۵ ...
21 مرداد 1392

دندون

و اولين دندون جوانه زد. . . چند روز پيش تب داشتي بي اشتها هم بودي خيلي بهانه گرفتي و انگار از درد دندونت بوده، بعد از اون روز دوشنبه هفتم مرداز من گاهي صداي جرينك ميشنيدم وقتي بهت آب ميدادم ولي چون تجربه نداشتم متوجه نشده بودم دندونت داره درمياد تا اينكه مادرجون زهرا هم شنيد و گفت صداي دندونشه من باز متوجه نشدم ولي پنج شنبه باز وقت آب خوردن اين صدا رو دوباره شنيدم دست كشيدم ديدم بله ي زبري روي لثه ات هست و خوشحال متوجه دندونت شدم! به چند نفر زنگ زدم و اين خبر خوش رو دادم به پدر هم گفتم با وجود مشكلات كاري اون روز خوشحال شد در نهايت شب هم كه به بهانه تولد مادرجون زهرا دور هم جمع شده بوديم شيريني دندون خانم رو خورديم و خوش گذشت. به اميد دا...
21 مرداد 1392

خزان

راستش رو بخواي امشب اتفاقي افتاد كه ياد وقايع نامگذاريت افتادم وقتي كه متوجه حضورت شدم و ميخواستم اسمت رو خزان بزارم چون من عاشق فصل پاييزم. اون اوايل بارداري ي جور احساسات خاص برام بوجود اومده بود تولدت رو فصل سوم از زندگيم ميدونستم ،فصل مادرانگي ام بنابراين خزان زندگي من ميشدي خزان شيرين كه برام خيلي دوست داشتني بود، اما هيچكس از اين اسم خوشش نيمد، يكم بعد تصميم گرفتيم اگر ني ني مون دختر بود پدر اسم انتخاب كنه و اگر پسر بود مادر، روزي كه خانم دكتر گفت ني ني دختره از خوشحالي پرواز ميكرديم پدر اسم نفس رو برات انتخاب كرد ولي چند روز بعد از همین كه اومد گفت اسمش رو رها بزاريم و همون شد كه اسمت رها شد. متولد كه شدي انگار خود فرشته بودي الان كه ...
21 مرداد 1392

نه ماهگي

روزهاي آخر نه ماهگي هستيم شما به سرعت چهار دست و پا ميري و به هدفت ميرسي حالا اون هدف ميتونه مهر نماز باشه، ي ليوان چايي باشه يا حتي ي بشقاب ميوه! هوووم خيییییلللي شكمويي . . .  هر چيزي رو اول ميبري دهنت اگر خوشت بياد ادامه ميدي اگر نه ديگه نميخوريش و اينجوري ميشه كه گاهي آلودگيشون باعث مريضيت ميشه واي واي واي راستي دو شب پيش من مريض شدم خيلي حالم بد بود تا صبح نخوابيدم سما هم تب داشتي ده بار شب پا شدي شيرخوردي خوابيدي خيلي شب بدي بود پدر هم مريض بود خلاصه سخت گذشت صبحش رفتيم دكتر من سرم و آمپول زدم تا حالم بهتر شه تو اون لحظات ترسيدم از اينكه من نباشم تا مراقبت باشم و بعد از من اطرافيان چطور ميخوان با وجود حساسيتت ازت مراقبت كنن حتي ف...
21 مرداد 1392

پدر مهربان

پدر آمد . . . دست پر آمد . . . با جعبه بزرگ اسباب بازی آمد . . . برای دخترش قطار برقی آورد . . . دیشب خیلی هیجان انگیز بود همسر مهربانم ، پدر مهربانت برات اسباب بازی خریده بود خیلی ذوق کردی ما هم از ذوقت ذوق کردیم خلاصه شب خاطره انگیزی داشتیم ، بالاخره یدونه دخمل که بیشتر نداریم باید خوشحالش کنیم. انقدر با نمک شدی که قابل توصیف نیست از سر و کولمون بالا میری و با خودت حرف میزنی آواز میخونی دلبری میکنی ، در آغوشت آروم میشم گاهی به خودم میگم کاش مادر من بودی حتی بعضی وقت ها مامان رها صدات میکنم سرم رو پاهات می زارم تا ناز و نوازشم کنی. عاشقانه برایت زندگی میکنیم فکر نمیکنم عشقی بالاتر از این در زمین وجود داشته باشه تو خود عشقی ...
21 مرداد 1392

سپیده

سپیده رفت . . .  شاید هیچوقت به یاد نیاری که چه کسی بود اما بدون یکی از بهترین دوستان من بود که متاسفانه سوم خرداد پرواز کرد . . . دلم براش تنگ شده ولی همین که میدونم از درد و رنج راحت شده آرومم میکنه . . . روحش شاد و آرام. حالا از خودت بگم که چهار دست و پا راه افتادی ... از هر چیزی آویزون میشی تا بری بالا گاهی هم زمین میخوری خیلی ناراحت میشم اما چاره ای نیست برای راه افتادن تلاش میکنی و پیش میاد. همه وجودم خیلی خیلی بازیگوش شدی ...     ۹۲.۳.۳     ...
21 مرداد 1392