پدر مهربان
پدر آمد . . .
دست پر آمد . . .
با جعبه بزرگ اسباب بازی آمد . . .
برای دخترش قطار برقی آورد . . .
دیشب خیلی هیجان انگیز بود همسر مهربانم ، پدر مهربانت برات اسباب بازی خریده بود خیلی ذوق کردی ما هم از ذوقت ذوق کردیم خلاصه شب خاطره انگیزی داشتیم ، بالاخره یدونه دخمل که بیشتر نداریم باید خوشحالش کنیم.
انقدر با نمک شدی که قابل توصیف نیست از سر و کولمون بالا میری و با خودت حرف میزنی آواز میخونی دلبری میکنی ، در آغوشت آروم میشم گاهی به خودم میگم کاش مادر من بودی حتی بعضی وقت ها مامان رها صدات میکنم سرم رو پاهات می زارم تا ناز و نوازشم کنی.
عاشقانه برایت زندگی میکنیم فکر نمیکنم عشقی بالاتر از این در زمین وجود داشته باشه تو خود عشقی خود دوست داشتن . . .
۹۲.۳.۱۱
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی